dirty girl

دختری آلوده به بازی سرنوشت ...

میخوام این وبو از اول بنویسم...

:)

+ببخشید اگ صفحه نظرا فیلتره..از این ب بعد ادامه مطلب میزارم..برین اونجا نظر بدین!

نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1398برچسب:,ساعت 12:33 توسط jennifer| |

آدرس وب جدیدم:

bloody-rose.blogfa.com

نوشته شده در شنبه 15 مهر 1391برچسب:,ساعت 18:25 توسط jennifer| |

حرفامو از تو سکوتم بفهم....

فقط تو میفهمی...

کاش شرایط ی جور دیگ بود...

کاش تو قرص میخوردی...

چون مطمئنم اگ من جای تو بودم...برات میجنگیدم..

شده حتی تا پای جون....

کاش تو جای من بودی..تا من تنهات نمیزاشتم...تا خواهر میموندیم...

کاش تو جای من بودی...تا ازت مراقبت میکردم..

تا چشماتو تو بیمارستان باز میکردی و منو بالای سرت میدیدی...

کاش تو جای من بودی...

تا الان ب جای اینا...برات نوشته عاشقانه مینوشتم..

تا همه ی دنیا رو ب خاطرت ول میکردم...

کاش تو جای من بودی....

کاش...


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:,ساعت 16:17 توسط jennifer| |

وقتی که میگی:

دیگه برای همیشه فراموشش کردم ..

و هیچ احتیاجی بهش ندارم..

و تمام بد و بیراهای دنیا رو نصیبش میکنی...

دقیقا همون زمانیه که...
.
.
بیشتر از همیشه دلت براش تنگ شده...*

 

+ینی دقیقا حس منه ها!!


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 8 مهر 1391برچسب:,ساعت 18:46 توسط jennifer| |

حالم خیلی گرفته..

داشتم تو وب یکی میگشتم..

ی سری آپ خوندم ک راجب من بود...ی آپ پر از حرفایی ک همشون دروغ بودن...

کلی گریه کردم...

الانم ک دارم اینو مینویسم چشام پر اشکه...

حالم خیلی بده بچه ها..

میترسم باز برم سراغ تیغ...

میترسم از اینکه باز با جونم بازی کنم...

نمیخوام...نمیخوام از اعتماد مامان بابام سوئ استفاده کنم..اما واقعا داغونم...

الان واقعا همه چیو از دست دادم..

امیر تا حدودی کنارم بود..اما اونم ب طور کامل از خودم دور کردم..

حس میکنم کار درستی کردم..

نمیتونستم تحمل کنم ک فقط در حد دو تا دوست باشیم..

اونم نمیتونست با تغییرات من کنار بیاد...

بش گفتم بره..

اونم با عصبانیت ترکم کرد...

حالا دیگه خودمم...

کامل کامل خودمم...تنهای تنها...

فقط منم و اشکام...

امشب شب سختیه برام..

مبارزه با وسوسه ی تیغ و اشکایی ک از عمق قلب شکستم بیرون میزنن...

hell night!!

احساس پوچی میکنم شدید...

خل شدم...

امروز آیناز تیغمو تو جامدادیم دیده میگه این چیه آخه؟

فقط خندیدم..

حس نداشتم جوابشو بدم..

اونکه نمیدونه قضیه منو..

فقط ی سری میدونن ک دونستن یا ندونستنشون مهم نی خیلی برام...

فقط دلم میخواد با صدای بلند گریه کنم...

ولی نمیشه...

امروز تو مدر3 داشتم میمردم...

خیلی بد بود...

خیلی...

خدایا...تورو خدا بگو اینا همش ی خوابه(تلمیح ب شعر یاس)

از این بغض لهنتی خسته شدم.......

خسته...

دیگه اصلا نمیکشم..

من رسما تموم کردم...

همه چی آزارم میده...

بچه ها...

التماستون میکنم...

ی سری اصطلاحاتو جلو من ب کار نبرین..رسما میرینین تو حالم:

1.امو ی من

2.forever

الان همین دو تا یادم میاد..

نمیدونم با این وضعیت تا کی دووم میارم..

واقعا نمیدونم....


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 8 مهر 1391برچسب:,ساعت 17:53 توسط jennifer| |

با 1 هفته تاخیر میخوام از اول مهری بنویسم ک 2 ماه انتظارشو کشیدم و 1 ماه ازش فرار کردم...

آخ آخ ک چقد روز اولش خوب بود برام...

چقد خوش گذشت..

اصن چقد فاز داد دیدن دوستایی ک 3 ماه ب یادشون اشک ریختم...

دوستایی ک الان دیگه دوستم نبودن..

هعـــــــــــــــــــــــی...

چقد جیغ زدیم...

چقد بغل کردیم..

فکر میکردم چن نفری رو ک بغل کنم حالم خوب میشه...

اما خوب ک نشد هیچ...بدترم شد...

هنوزم حس میکنم جای یکی دو نفر کنارم...تو آغوشم خالیه...

صداشون تو گوشم میپیچه..اما تصویرشونو باید از چند متری ببینم...

سخته...م3 اینه ک...نمیدونم چجوری توصیفش کنم....

فک میکردم سال ک شروع شه همه چی خوب میشه..

اما...بدتر شد..سخت تر شد...عذاب آور تر شد...

تمام دلخوشیم ملیکاس...

ینی اگ نبود من الان مرده بودم رسما(اینو میگم چون بالاخره فهمیدم جربزشو دارم)

تمام اعتقادم ب خدا دود شد رفت...

اصن دیگ حس میکنم نیس...

حس میکنم اصن منو ول کرده گفته خودتی و سرنوشت...بجنگ باهاش...

حس میکنم خدا هندزفری گذاشته گوشش آهنگ گوش میده ک صدا منو نشنوه...

ینی اصن ب قول یکی ازدوستام....خدا تو ایران آنتن نمیده...

هرچی صداش کنی در دسترس نی..

ب قول یاس..:

چقد باهات حرف دارم              و چقد خرابم..

امروز تولد پارسائه...

تمرین کردم تولد مبارکو با گیتار براش بزنم...

گیتارم...دوست صمیمیم....

چقد دوسش دارم...

اگ نداشتمش تو خونه چ گهی میخوردم؟

ی حرفی دارم ک میخوام ب ی مخاطب خییییییییییییلی خاص بزنم:

تمام دنیا رو میگردم تا جسدتو پیدا کنم

مدرک دارم..

اس ام است تو گوشیم هس..

ک میگفتی بدون من 1 ثانیه هم زنده نمیمونی...

پس چرا الان از منم زنده تری؟؟

ها؟

و دیگر هیچ....


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:,ساعت 12:24 توسط jennifer| |

کلی حرف دارم ک دلم میخواد بزنم...

اما بدبختی دور و ورم پره از آدمایی ک کلا نمیدونن قضیه از چ قراره..بعد میپرسن چرا دپی پگاه؟؟

من ب اینا چ جوابی بدم آخه؟

بدبختی اینه ک اونایی ک از قضیه خبر دارن اصن خودشونو اون راه نمیزارن...

حس میکنم دارم م3 یسیگار ذره ذره میسوزم...

جالبه ک حس میکنی وا3 بعضیا خیلی خاصی..بعد میبینی بابا هیچ پخی نبودی در کل...

ینی برا من یادشونم عذابه..بعد اونا اسمم حتی یادشون نی..

خسته شدم از ریه کردن..

فقط دلم میخواد برم تو آسمونو داد بزنم:

کـــــمــــک

بلکه یکی بشنوه صدامو....

احساس گناه دارم..کل اعتقادمو نسبت ب خدا از دست دادم...

دیگه باهاش درد و دل نمیکنم..

خل شدم..

با روح بابا بزرگ مرحومم درد و دل میکنم..

حس میکنم خیلی خوب درکم میکنه...

دوکسش دارم بابا بزرگمو(خدا بیامرز)

اونم م3 من متعلق ب این دنیا نیس....

م3 من با همه چی غریبس...

خوب میفهمه حرفمو..

اسکیزوفرنی گرفتم نه؟؟

تازه با گیتارمم میحرفم..

کلا این دوتا از درسا هم بهتر حرفمو میفهمن...

گفتم درسا فقط چون اون...ولش کن..

حوصله ندارم دوباره گریه کنم...

خدا صبر بده ب قول خارجیا!!!=))

بچه ها..خدا نمیشنوه شما بشنوین...

کـــــمـــــک


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:,ساعت 15:42 توسط jennifer| |

میگن باید آدما رو از رو آهنگایی ک گوش میدن بشناسی...

منم صبح تا شب این آهنگو میگوشم..

خودتون تا تهشو برین لطفا...:

نیستی حالم خرابه

تو رو با یکی دیگه دیدم


داغون شدم مردم

ولی باز تو رو بخشیدم


نیستی دلشوره دارم

می بینم تو رو تو چشماش


این تقدیر بی رحمه با قلبم

عشق من برو نذار تنهاش


نیستی حال من خرابه

نیستی دستام سرد سرد


چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد


نیستی و هوای این گریه داره بغضمو می شکنه


من مردم و دستای تو قاتل منه

رفتی از این آغوش چه راحت


و باز منم تنها و خاموش چراغم


چه بی اعتنا رفتی هه


نفهمیدم حس من واست یه تفریحه


تو که می دونستی وجود تو ترک درداس


تو می دونستی نبود تو مرگ فرداس !؟


ولی آروم آروم زیر بارون داغون


قدم می زنم و توام شادی با اون یارو


سراپا گوش بودم وقتی که تو داشتی حرفی


حالا که بهت نیاز دارم گذاشتی رفتی !؟


باشه منم می ذارم رگ این گردن


که رفتم و دیگه پیشت بر نمی گردم


ولی روزی رو می بینم که یارت سیره


از تو با یکی دیگه از کنارت میره


به هر دستی که بدی می گیری از همون دست
این نفرین من نیست بازی زمونست


اون می خواد که دل تو با حرفاش خواب شه


صبر کن بذا یکمی یخهاش آب شه !


وقتی می فهمی چه کسی پشت و رو بنده
که به احساست بزنه یه مشت کوبنده

نیستی حال من خرابه نیستی دستام سرد سرد


چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد


نیستی و هوای این گریه داره بغضمو می شکنه


من مردم و دستای تو قاتل منه

چقد باهات حرف دارم من چقد خرابم


کاش لااقل بودی می دادی یه خط جوابم


تو که هی می گفتی تا ته خط باهام هستی


چرا رفتی و با درد دست و پاهامو بستی !؟


چرا!؟ ها!؟ به خدا تا به من حرفی


نزنی نمیرم تو چرا واقعا رفتی !؟


لااقل یه چیزی بگو بگو دوسِت نداشتم


بگو از خدام بود که تو شب و روزت نباشم


بعنی قصدت از اول این بود که با من نمونی !؟


حرف بزن تو که انقدر نامرد نبودی


چی میگم اون دیگه نیست پیشم


چشم تو این امتحانم بیست میشم


ولی چرا از سنگه قلبا در این شهر تاریک !؟


اسیر کابوسم تو یلداترین شب تاریخ


کابوسی که نفسو تو سینه حبس می کنه


و می بینم یکی دیگه تنتو لمس می کنه


داره تنم می لرزه


واسه ادامه ی خوابم حتی قلم می ترسه


ختم کلام رفتی از این آغوش چه راحت


و باز منم تنها و خاموش چراغم

نیستی حال من خرابه نیستی دستام سرد سرد


چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد


نیستی و هوای این گریه داره بغضمو می شکنه


من مردم و دستای تو قاتل منه

جمله های قرمز جمله هایی ان ک وقتی میشنومشون زار میزنم...

****

+من خیلی نگران مهشیدم..بچم زیادی گوشه گیر شده...

++خیلی داغونم...

+++ملیکا...مرسی ک پیشمی...فقط تورو دارم...

++++دیدنت وجودمو تیکه تیکه میکنه...چ برسه ب شنیدن صدات...

+++++چرا همه اتفاقای بد تو 4 شنبه ها میفتی؟

++++++روژینا رو دیدم...روژین..ببخشید ک نمیتونم مراقب صبا باشم..خودش نمیخواد:((

+++++++بای...


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:,ساعت 14:56 توسط jennifer| |

اینو ا وب روشی برداشتم..

حس میکنم خیلی حال الانمو توجیح میکنه!!!

×بادبادک ها به اوج میرسند ولی بر خلاف جهت باد...

 

۲خط موازی به هم میرسند ولی با شکستن یکیشون....

زمان به عقب بر میگرده ولی در رویای تو...

خسته ام خسته از تمام ولی گفتن هایت....!:|
 

×حتی در میان یک اغوش دیگر هم میلرزم... وقتی یاده تو میوفتم!

رویایی بودنت را در نبودنت برایم به رخ میکشد حتی در اغوش گرم دیگری هم رهایم نمیکند!

هنوزم میلرزم ... میلرزم از سرمای سرد نبودنت و تنهایی!

چشمانم را فشردم ... گوش هایم را گرفتم لبهایم را به هم دوختم ولی باز حریف افکارم نشدم چه قدر سخت است پذیرفتن اتمام رویایی که بودنت را در نبودنت برای جبران میکرد ...!:|

 

+دلتنگم..دلتنگ چیزایی ک ارزش تف انداختنم ندارن...

++دیشب رفتیم کشتی تفریحی رو آب بودیم رو دستم حنا گذاشتم..خیلی خوشگله میام مدر3 میبینینش...

نوشته شده در جمعه 24 شهريور 1391برچسب:,ساعت 19:59 توسط jennifer| |

رفتم وب صبا رو خوندم..

بچم..(چرا هنو بش میگم بچم؟)دلش پره ا مخاطب خاص....

حقم داره...

منم بدم میاد برم تو ی وب ببینم وا3 یکی نوشته...ک من نمیشناسمش(ینی گمنامه..)

اما لازمه..

خود من بزودی ی آپ طولانی میخوام بکنم ک همش پرهز 3 تا مخاطب خاصی ک دلم خیلی ازشون پره!!!

البته شایدم نکنم..

مهم نی..

اگ این مخاطب خاصا نباشه ک دیگ همه میفهمن ک همه چیو ک!!!!

واللللللا.....

حالا ما هم داریم سوئ استفاده میکنیم از نت هتل..

بچه های مومن....پلیز دعا کنین برا بنده ک نتم وصل شه..

نذر کردم ب خدا

ای بابا ای بابا...

ی کیبورد خرابی ام داره..آرتروز انگشت گرفتم من بدبخت...

+ما بریم ب پرواز دیر میرسیم(خواستم کلااس بزار الان..)

++اون 3 تا مخاطب خاص...ایول باو..ینی اصن تو مسابقات بکسم نمیشه انقد قشنگ یکیو(من)ناک اوت کرد!!!

خو پ حله دیگ...

ی واجه خز:

بای تا های

نوشته شده در جمعه 24 شهريور 1391برچسب:,ساعت 19:46 توسط jennifer| |

سلام..

این یکی ملیکا نیس...خودمم...

پگاه....

خیلی اتفاق افتاده بچه ها...

چیزایی رو از دست دادم ک حتی نمیتونین فکرشو بکنین....

افرادی رو ک تمام این وبلاگ و نوشته های عاشقانش مال اونا بود....

الان قشمم...

هفته ی دیگه مدرسه ها شروع میشه و من هر شب راجبش کابوس میبینم...

نتم قطعه....

اگر وصل شد همه چیو تو ی ادامه مطلب رمز دار مینویسم....

ب همه ی اونایی ک این آپو میخونن...:

خیلی بهتون نیاز دارم.....

نوشته شده در چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:,ساعت 14:17 توسط jennifer| |

سلام دوستان ! پگاه نت نداره .. من اومدم اینجا رو کَپَک زدایی ( دیکته ؟! ) کنم ! :د

صرفا جهت ِ اطلاع ِ مطلعین ! :د

ملیکا .

نوشته شده در پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:,ساعت 12:43 توسط jennifer| |

دیشب خیلی بد بود..

دلم میخواد بزنم یکیرو ب آرزوش برسونم...

بزنم بکشمش ک دیگه نه منو دق بده نه خودشو..

آخه لعنتی..

ما با 1 دونش فک میکردیم میمیریم..آخه تو 8 تا!!!!

خیلی بدی...

خیلی اذیتم میکنی...

باو بیخیال شو دیگه...

ینی انقد سخته دوری کردن از آلات(!)خودکشی؟؟؟؟

+ی بار دیگه دس بهشون بزن ببین چ بلایی سر خودم میارم

نوشته شده در سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:,ساعت 15:51 توسط jennifer| |

 يعني ميشود روزي برسد كه بيايي مرا در آغوش بگيري

بخواهم گله كنم . . . بگويي هييييييييسسس همه كابوس ها

تمام شد ميخواهم امشب تا صبح ديوانه ات كنم؟

+میشه واقعا؟

نوشته شده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,ساعت 12:47 توسط jennifer| |

تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو چ میفهمی...

حال روز کسی رو....

ک دیگه هیـــــــــــــــــــــــــچ نگــــــــــــــاهی

دلشو نمیلرزونه؟؟؟

+چ میدونی ها؟؟؟ها؟

نوشته شده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,ساعت 12:42 توسط jennifer| |

یادته پریشبو؟

ک بهم گفتی دیگ بهت اس ندم؟

یادته گفتی نمیخوای دیگ شمارمو ببینی...؟

اینو یادت نیس ولی تا نزدیکای صب داشتم گریه میکردم..

از اون طرف...

دیشبو یادته؟

ک دستمو گذاشتی رو قلبت و گفتی:

میدونستی این داره وا3 تو میزنه؟

شاید اگ دیشب اون چیزا رو بهم نمیگفتی..

من الان اینجا نبودم...

نمیدونم..

نمیدونم از دمدمی بودنت ناراحت باشم..

یا از اینکه دوسم داری خوشحال..

روشنم کن خواهشا!!!

نوشته شده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:58 توسط jennifer| |

همیشه در حالی که...

یه عالمه حرف بیخ گلوت چسبیده!

یه عالمه اشک توی چشماته!

یه عالمه حسرت توی دلت تلنبار شده...

باید بگی : خب... خدافظ ...!

نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت 15:36 توسط jennifer| |

نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت 15:23 توسط jennifer| |

 

[تصویر: czpmv4kcsj1blykq8ub.jpg]
گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت ، که تو رو فقط و فقط واسه خودت
 
بخواد...که وقتی تو
 
اوج تنهایی هستی ، با چشماش بهت بگه : هستم تا ته تهش ! هستی !؟

 

 
 
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
 
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
 
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و
 
حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه
 
ترین گوشه
 
ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید

 

 

 


 

نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:50 توسط jennifer| |

خدایا وقت داری یه روز عصر بیای پایین؟

میخوام ببرم تو زمینت یه دور بزنی!

شاید نظرت عوض شد و موقع برگشت ما رو هم با خودت بردی!

نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:45 توسط jennifer| |

مرد باش
زمین به مرد بودنت نیاز داره ....
مرد باش . مردونه حرف بزن . مردونه بخند . مردونه عشق بورز ...
مردونه گریه کن ، مردونه ببخش ...
مرد باش ، نه فقط باجسمت ،
بانگاهت ، با احساست ، با آغوشت ...
مردباش و هیچوقت نامردی نکن
"مخصوصا برای کسی که به مردونگیت تکیه کرده و باورت کرده مرد باش"

نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:43 توسط jennifer| |

 

گریــــــه شاید زبان ضعـــف باشد

شاید کودکــانه ..شاید بی غــرور …

اما هر وقت گونه هــــایم خیس می شـــود

می فهمــــم نه ضعیفم ..نه کودکم.. بلکه پر از احساســـم …

نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:35 توسط jennifer| |

بعضیا ک خیلی مخاطب خاصن باید بدونن..

ک این پگاه اون پگاه قبلی نیس..

این یکی ب جای اینکه گریه کنه..

میزنه شقه میکنه هر کیو ک بخواد گه بخوره!!!!

+جرات داری دس ب اون قرصای لعنتی بزن..

++ا خو لعنتیا همدردی کنین خو...من ترک کردم شما چرا گیر میدین ب قرص؟

نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,ساعت 19:46 توسط jennifer| |

قشنگترین لحظه ی دنیا وقتیه ک اونی ک عاشقشی...

صدات کنه فرشتم...

و تو با اینکه چشات خیسه و دلت گرفته..

از ته دلت....

و بی صدا..

بگی:

جاااااانم؟؟؟:(:

نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,ساعت 19:12 توسط jennifer| |

خدایا.......

هیچ تنهاییو اونقدر تنها نکن...

ک ب هر بی لیاقتی بگه..

عشقم...

+میدونم لیاقتشو داری...امیدوارم ایندفعه احساسم درست بگه:)

نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,ساعت 19:5 توسط jennifer| |

دلتنگی همون مکثیه ک رو اسمش میکنی وقتی شماره های گوشیتو میای پایین....:(

+ببخشید میدونم عکسش ربطی ب موضوع نداره:دی

++یعنی این حسیه ک هر شب دارما!!!

نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,ساعت 19:0 توسط jennifer| |

نشانی ام را اگر خواستی....

همینجـــــــــــــــــــاست....

پشت مانیتوری که نمیتواند تورا ب من برساند....

نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,ساعت 18:51 توسط jennifer| |

اونایی ک تو خیابون راه میرن و یهو با خودشون میخندن..

آدمایی ان ک با خاطراتشون زندن!!!!

دیوونه نیستن...

فقط خستن!!!

نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,ساعت 18:39 توسط jennifer| |

بعضی وقتا آدما ی کاری میکنن...

دیگه نمیتونی دوسشون داشته باشی...

اما عجییییییییب....

دلت وا3 دوس داشتنشون تنگ میشه...

+دیدم ک میگما!!!!

نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,ساعت 18:4 توسط jennifer| |

 

این پسرایی که همیشه ته ریش دارن

اینایی که هیچوقت موهاشون بلند نیست

اینایی که صداشون مردونست

اینایی که وقتی ازشون جدا میشی تا یک ساعت دستات بوی عطرشونو میده

اینایی که وقتی کنارت نشستن بهت اس ام اس میدن میگن دوست دارم

اینایی که وقتی ازت دلخورن حرف نمیزنن دوس داری محکم بغلشون کنی

اینایی که موقع شب بخیرگفتن میگن مال خودمی

اینایی که دستاشونو باید با دو تا دستت بگیری

همونایی که وقتی عصبانی میشی وداد میزنی

آروم بغلت میکنن ومیگن دوست دارم با عشق حلش میکنیم

اینایی که وقتی مریضی با چشم خودت میبینی که بخاطرکسلی تو کسلن

اینایی که توی هیچ شرایطی تنهات نمیزارن

اینایی که همیشه نگرانتن و همیشه آخرحرفاشون بهت میگن مواظب خودت باش

اینا خیلی محترمن قدرشونو بدونید

درست مثل عشق من که بهترینه وباهمه مشکلاتی که داره همیشه وهمه وقت حواسش به من هست ونگرانمه

عاشقتم عزیزم توبهترینی

نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,ساعت 15:53 توسط jennifer| |


Power By: LoxBlog.Com