dirty girl

دختری آلوده به بازی سرنوشت ...

آدرس وب جدیدم:

bloody-rose.blogfa.com

نوشته شده در شنبه 15 مهر 1391برچسب:,ساعت 18:25 توسط jennifer| |

حرفامو از تو سکوتم بفهم....

فقط تو میفهمی...

کاش شرایط ی جور دیگ بود...

کاش تو قرص میخوردی...

چون مطمئنم اگ من جای تو بودم...برات میجنگیدم..

شده حتی تا پای جون....

کاش تو جای من بودی..تا من تنهات نمیزاشتم...تا خواهر میموندیم...

کاش تو جای من بودی...تا ازت مراقبت میکردم..

تا چشماتو تو بیمارستان باز میکردی و منو بالای سرت میدیدی...

کاش تو جای من بودی...

تا الان ب جای اینا...برات نوشته عاشقانه مینوشتم..

تا همه ی دنیا رو ب خاطرت ول میکردم...

کاش تو جای من بودی....

کاش...


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:,ساعت 16:17 توسط jennifer| |

وقتی که میگی:

دیگه برای همیشه فراموشش کردم ..

و هیچ احتیاجی بهش ندارم..

و تمام بد و بیراهای دنیا رو نصیبش میکنی...

دقیقا همون زمانیه که...
.
.
بیشتر از همیشه دلت براش تنگ شده...*

 

+ینی دقیقا حس منه ها!!


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 8 مهر 1391برچسب:,ساعت 18:46 توسط jennifer| |

حالم خیلی گرفته..

داشتم تو وب یکی میگشتم..

ی سری آپ خوندم ک راجب من بود...ی آپ پر از حرفایی ک همشون دروغ بودن...

کلی گریه کردم...

الانم ک دارم اینو مینویسم چشام پر اشکه...

حالم خیلی بده بچه ها..

میترسم باز برم سراغ تیغ...

میترسم از اینکه باز با جونم بازی کنم...

نمیخوام...نمیخوام از اعتماد مامان بابام سوئ استفاده کنم..اما واقعا داغونم...

الان واقعا همه چیو از دست دادم..

امیر تا حدودی کنارم بود..اما اونم ب طور کامل از خودم دور کردم..

حس میکنم کار درستی کردم..

نمیتونستم تحمل کنم ک فقط در حد دو تا دوست باشیم..

اونم نمیتونست با تغییرات من کنار بیاد...

بش گفتم بره..

اونم با عصبانیت ترکم کرد...

حالا دیگه خودمم...

کامل کامل خودمم...تنهای تنها...

فقط منم و اشکام...

امشب شب سختیه برام..

مبارزه با وسوسه ی تیغ و اشکایی ک از عمق قلب شکستم بیرون میزنن...

hell night!!

احساس پوچی میکنم شدید...

خل شدم...

امروز آیناز تیغمو تو جامدادیم دیده میگه این چیه آخه؟

فقط خندیدم..

حس نداشتم جوابشو بدم..

اونکه نمیدونه قضیه منو..

فقط ی سری میدونن ک دونستن یا ندونستنشون مهم نی خیلی برام...

فقط دلم میخواد با صدای بلند گریه کنم...

ولی نمیشه...

امروز تو مدر3 داشتم میمردم...

خیلی بد بود...

خیلی...

خدایا...تورو خدا بگو اینا همش ی خوابه(تلمیح ب شعر یاس)

از این بغض لهنتی خسته شدم.......

خسته...

دیگه اصلا نمیکشم..

من رسما تموم کردم...

همه چی آزارم میده...

بچه ها...

التماستون میکنم...

ی سری اصطلاحاتو جلو من ب کار نبرین..رسما میرینین تو حالم:

1.امو ی من

2.forever

الان همین دو تا یادم میاد..

نمیدونم با این وضعیت تا کی دووم میارم..

واقعا نمیدونم....


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 8 مهر 1391برچسب:,ساعت 17:53 توسط jennifer| |

با 1 هفته تاخیر میخوام از اول مهری بنویسم ک 2 ماه انتظارشو کشیدم و 1 ماه ازش فرار کردم...

آخ آخ ک چقد روز اولش خوب بود برام...

چقد خوش گذشت..

اصن چقد فاز داد دیدن دوستایی ک 3 ماه ب یادشون اشک ریختم...

دوستایی ک الان دیگه دوستم نبودن..

هعـــــــــــــــــــــــی...

چقد جیغ زدیم...

چقد بغل کردیم..

فکر میکردم چن نفری رو ک بغل کنم حالم خوب میشه...

اما خوب ک نشد هیچ...بدترم شد...

هنوزم حس میکنم جای یکی دو نفر کنارم...تو آغوشم خالیه...

صداشون تو گوشم میپیچه..اما تصویرشونو باید از چند متری ببینم...

سخته...م3 اینه ک...نمیدونم چجوری توصیفش کنم....

فک میکردم سال ک شروع شه همه چی خوب میشه..

اما...بدتر شد..سخت تر شد...عذاب آور تر شد...

تمام دلخوشیم ملیکاس...

ینی اگ نبود من الان مرده بودم رسما(اینو میگم چون بالاخره فهمیدم جربزشو دارم)

تمام اعتقادم ب خدا دود شد رفت...

اصن دیگ حس میکنم نیس...

حس میکنم اصن منو ول کرده گفته خودتی و سرنوشت...بجنگ باهاش...

حس میکنم خدا هندزفری گذاشته گوشش آهنگ گوش میده ک صدا منو نشنوه...

ینی اصن ب قول یکی ازدوستام....خدا تو ایران آنتن نمیده...

هرچی صداش کنی در دسترس نی..

ب قول یاس..:

چقد باهات حرف دارم              و چقد خرابم..

امروز تولد پارسائه...

تمرین کردم تولد مبارکو با گیتار براش بزنم...

گیتارم...دوست صمیمیم....

چقد دوسش دارم...

اگ نداشتمش تو خونه چ گهی میخوردم؟

ی حرفی دارم ک میخوام ب ی مخاطب خییییییییییییلی خاص بزنم:

تمام دنیا رو میگردم تا جسدتو پیدا کنم

مدرک دارم..

اس ام است تو گوشیم هس..

ک میگفتی بدون من 1 ثانیه هم زنده نمیمونی...

پس چرا الان از منم زنده تری؟؟

ها؟

و دیگر هیچ....


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:,ساعت 12:24 توسط jennifer| |

کلی حرف دارم ک دلم میخواد بزنم...

اما بدبختی دور و ورم پره از آدمایی ک کلا نمیدونن قضیه از چ قراره..بعد میپرسن چرا دپی پگاه؟؟

من ب اینا چ جوابی بدم آخه؟

بدبختی اینه ک اونایی ک از قضیه خبر دارن اصن خودشونو اون راه نمیزارن...

حس میکنم دارم م3 یسیگار ذره ذره میسوزم...

جالبه ک حس میکنی وا3 بعضیا خیلی خاصی..بعد میبینی بابا هیچ پخی نبودی در کل...

ینی برا من یادشونم عذابه..بعد اونا اسمم حتی یادشون نی..

خسته شدم از ریه کردن..

فقط دلم میخواد برم تو آسمونو داد بزنم:

کـــــمــــک

بلکه یکی بشنوه صدامو....

احساس گناه دارم..کل اعتقادمو نسبت ب خدا از دست دادم...

دیگه باهاش درد و دل نمیکنم..

خل شدم..

با روح بابا بزرگ مرحومم درد و دل میکنم..

حس میکنم خیلی خوب درکم میکنه...

دوکسش دارم بابا بزرگمو(خدا بیامرز)

اونم م3 من متعلق ب این دنیا نیس....

م3 من با همه چی غریبس...

خوب میفهمه حرفمو..

اسکیزوفرنی گرفتم نه؟؟

تازه با گیتارمم میحرفم..

کلا این دوتا از درسا هم بهتر حرفمو میفهمن...

گفتم درسا فقط چون اون...ولش کن..

حوصله ندارم دوباره گریه کنم...

خدا صبر بده ب قول خارجیا!!!=))

بچه ها..خدا نمیشنوه شما بشنوین...

کـــــمـــــک


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:,ساعت 15:42 توسط jennifer| |

میگن باید آدما رو از رو آهنگایی ک گوش میدن بشناسی...

منم صبح تا شب این آهنگو میگوشم..

خودتون تا تهشو برین لطفا...:

نیستی حالم خرابه

تو رو با یکی دیگه دیدم


داغون شدم مردم

ولی باز تو رو بخشیدم


نیستی دلشوره دارم

می بینم تو رو تو چشماش


این تقدیر بی رحمه با قلبم

عشق من برو نذار تنهاش


نیستی حال من خرابه

نیستی دستام سرد سرد


چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد


نیستی و هوای این گریه داره بغضمو می شکنه


من مردم و دستای تو قاتل منه

رفتی از این آغوش چه راحت


و باز منم تنها و خاموش چراغم


چه بی اعتنا رفتی هه


نفهمیدم حس من واست یه تفریحه


تو که می دونستی وجود تو ترک درداس


تو می دونستی نبود تو مرگ فرداس !؟


ولی آروم آروم زیر بارون داغون


قدم می زنم و توام شادی با اون یارو


سراپا گوش بودم وقتی که تو داشتی حرفی


حالا که بهت نیاز دارم گذاشتی رفتی !؟


باشه منم می ذارم رگ این گردن


که رفتم و دیگه پیشت بر نمی گردم


ولی روزی رو می بینم که یارت سیره


از تو با یکی دیگه از کنارت میره


به هر دستی که بدی می گیری از همون دست
این نفرین من نیست بازی زمونست


اون می خواد که دل تو با حرفاش خواب شه


صبر کن بذا یکمی یخهاش آب شه !


وقتی می فهمی چه کسی پشت و رو بنده
که به احساست بزنه یه مشت کوبنده

نیستی حال من خرابه نیستی دستام سرد سرد


چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد


نیستی و هوای این گریه داره بغضمو می شکنه


من مردم و دستای تو قاتل منه

چقد باهات حرف دارم من چقد خرابم


کاش لااقل بودی می دادی یه خط جوابم


تو که هی می گفتی تا ته خط باهام هستی


چرا رفتی و با درد دست و پاهامو بستی !؟


چرا!؟ ها!؟ به خدا تا به من حرفی


نزنی نمیرم تو چرا واقعا رفتی !؟


لااقل یه چیزی بگو بگو دوسِت نداشتم


بگو از خدام بود که تو شب و روزت نباشم


بعنی قصدت از اول این بود که با من نمونی !؟


حرف بزن تو که انقدر نامرد نبودی


چی میگم اون دیگه نیست پیشم


چشم تو این امتحانم بیست میشم


ولی چرا از سنگه قلبا در این شهر تاریک !؟


اسیر کابوسم تو یلداترین شب تاریخ


کابوسی که نفسو تو سینه حبس می کنه


و می بینم یکی دیگه تنتو لمس می کنه


داره تنم می لرزه


واسه ادامه ی خوابم حتی قلم می ترسه


ختم کلام رفتی از این آغوش چه راحت


و باز منم تنها و خاموش چراغم

نیستی حال من خرابه نیستی دستام سرد سرد


چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد


نیستی و هوای این گریه داره بغضمو می شکنه


من مردم و دستای تو قاتل منه

جمله های قرمز جمله هایی ان ک وقتی میشنومشون زار میزنم...

****

+من خیلی نگران مهشیدم..بچم زیادی گوشه گیر شده...

++خیلی داغونم...

+++ملیکا...مرسی ک پیشمی...فقط تورو دارم...

++++دیدنت وجودمو تیکه تیکه میکنه...چ برسه ب شنیدن صدات...

+++++چرا همه اتفاقای بد تو 4 شنبه ها میفتی؟

++++++روژینا رو دیدم...روژین..ببخشید ک نمیتونم مراقب صبا باشم..خودش نمیخواد:((

+++++++بای...


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:,ساعت 14:56 توسط jennifer| |


Power By: LoxBlog.Com